Dr. John .H. watson

وبلاگ جان واتسون

Dr. John .H. watson

وبلاگ جان واتسون

Dr. John .H. watson
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

خیلی سخته

این پست صرفا کمی حرفای الکی پلکیه که ساعت یک شب به سرم زده و نوشتم .... اگر دوس دارین بخونین چون چیز خاص یا مهم و یا حتی خصوصی نیست .... این 61 پست ماست .... و .... و... بی خیالش .... بعدا یه پست خوب میذارم ....

خخخخخ !!!!

: (((

این پست رو تا حدودی راحت تر از قبلی گذاشتم . اون موقع تو اوج ناراحتی و افسردگی بودم . جان که اصلا فکر کنم با این اتفاق ناگواری که برامون پیش اومده دیگه حتی قید رفتن به نت رو هم بزنه که من فکر کنم همین کا رو هم کرده . به من گفت دیگه وبی رو که یک روز خودم ساختم و ... رو باید حذف کنم . دیگه تو هم پست نذار .

من باهاش مخالفت کردم و گفتم حتی اگه شده تو هر ماه فقط یه پست الکی هم شده می ذارم اما وب رو حذف نمی کنم . اونم با وجود دوستای خوبی که پیدا کردیم و خاطرات خوبی که داریم ... نه حذفش نمی کنم .

دیگه حتی بحث کردن سر اینکه اسماگ این جوریه یا تورین و بارد این طورین برام خیلی دور و بی اهمیت شده ... جان از من بدتره بابا !!! حتی یادم میاد وقتی خبر جشن عروسی بن و سوفی رو تو وب سپیده خوندم یا پست های الهه رو خوندم ناراحتی ام رو نمی تونستم ندیده بگیرم ... حتی من الان بی هدف و الکی دارم پست میذارم .

خب من دوست ندارم ناراحتی مو تو اینجا بگم ... احساس می کنم کار درستی نیست ولی از طرفی دوس دارم مثل گذشته پست بذاریم ... مخصوصا جان ... دلم برای جان گذشته تنگ شده ... جان 14 روز پیش ...

خب .. این پست طولانی شد ... دیگه از ناراحتی هامون نمی گم ... سعی می کنم یه کم شاد تر حرف بزنم . از همه  ی دوستانی که ابراز همدردی کردن با ما بی نهایت ممنونم . احساس بهتری دارم الان ...